1 در نامه تو قلم چو گردن بفراشت گفتم بنویسم و سرشکم نگذاشت
2 حال دل مشتاق نه آن صورت داشت کآنرا به سر کلک توانست نگاشت
1 چند در دل آتش سود ای جانان داشتن آتش اندر سوخته تا چند پنهان داشتن
2 در پی چوگان و گوی آنچنان زلف وزنخ دل چو گوی افکندن و قامت چو چوگان داشتن
1 چنین شنیدم از آیندگان فصل بهار که کاروان صبا می رسد ز حد تتار
2 با باغ مژده رسانید دوش پیک سحر که می رسد دو سه اسبه سپاه فصل بهار
1 زهی خواجه صدر انجام غلامت خهی خسرو چرخ دراهتمامت
2 تو دستور شرقی و مغرب به حکمت تو مشهور غربی و مشرق مقامت