- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی
2 اگرم هیچ حیاتی و بقایی باقیست آخرالامر مگر مرحمتی فرمایی
3 از درم باز درآیی و به بر درگیری کله از سر بنهی بندِ قبا بگشایی
4 گرچه شایسته ی وصلِ تو نباشد چو منی تو اگر بر چو منی رحم کنی میشایی
5 دل و دین از منِ بیچاره به غارت بردی شکرها گویم اگر بیش برین نفزایی
6 تو خود از بردنِ دل باز نمیپردازی چه کنم میرسدت دلبری و رعنایی
7 روی در رویِ رقیبانی و یاران محروم آه ازین غصّه که یکباره شدم شیدایی
8 مردمانم ز ملامت متواری کردند چون کنم زور کنم با صنم یغمایی
9 گو میارای به مشّاطه ی قدرت رخِ خوب تا نباید شدنم شیفته و سودایی
10 صورتِ آدمیان را به نکویی حدّیست آدمیزاده که دیدهست بدین زیبایی
11 گرچه در قاعده ی لذت دنیا طالب بینصیب است به پیرانهسر از برنایی
12 چون مرا عشق چنین واقعه ای پیش آورد با قضا پنجه کنم جهل بود دانایی
13 گو جهان زیر و زبر شو من و عشقِ تو که هست دوستی ممتنع از هر دری و هر جایی
14 در به رویِ همه خوبان جهان بربستم بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی
15 سرِ هم خانگی ام نیست نزاری با تو منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی