سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

سلمان ساوجی
سلمان ساوجی

در سرم زلف تو، سودا انداخت از سلمان ساوجی غزل 32

غزل 32 ام از 897 غزلیات

در سرم زلف تو، سودا انداخت

1 در سرم زلف تو، سودا انداخت کار من زلف تو در پا انداخت

2 ماند یک قطره خون، از دل ما دیده، آن نیز به دریا انداخت

3 تن بی جان مرا، در پی خویش سایه وار، آن قد و بالا انداخت

4 آهو از باد، چو بوی تو شنید نافه مشک، به صحرا انداخت

5 وعده‌ای داد، به امروز، مرا باز امروز، به فردا انداخت

6 عالمی بود، شکار غم دوست از میان همه، ما را انداخت

7 بوی آن باده مرا از مسجد به در دیر مسیحا، انداخت

8 پیر ما، شارع مسجد، بگذاشت راه، بر کوچه ترسا، انداخت

9 عمر در میکده، سلمان گم کرد یافت، ز آنجا و هم آنجا انداخت

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر در سرم زلف تو، سودا انداخت

شاعر شعر در سرم زلف تو، سودا انداخت چه کسی است ؟

شاعر شعر در سرم زلف تو، سودا انداخت سلمان ساوجی می باشد.

شعر در سرم زلف تو، سودا انداخت در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 8 سروده شده است.

قالب شعر در سرم زلف تو، سودا انداخت چیست ؟

قالب شعر در سرم زلف تو، سودا انداخت غزل است

مضمون اصلی شعر در سرم زلف تو، سودا انداخت چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
بنر