- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در سرم زلف تو، سودا انداخت کار من زلف تو در پا انداخت
2 ماند یک قطره خون، از دل ما دیده، آن نیز به دریا انداخت
3 تن بی جان مرا، در پی خویش سایه وار، آن قد و بالا انداخت
4 آهو از باد، چو بوی تو شنید نافه مشک، به صحرا انداخت
5 وعدهای داد، به امروز، مرا باز امروز، به فردا انداخت
6 عالمی بود، شکار غم دوست از میان همه، ما را انداخت
7 بوی آن باده مرا از مسجد به در دیر مسیحا، انداخت
8 پیر ما، شارع مسجد، بگذاشت راه، بر کوچه ترسا، انداخت
9 عمر در میکده، سلمان گم کرد یافت، ز آنجا و هم آنجا انداخت