1 در چشم تو باشد سخنم سحر حلال و اندر دهنت سخن بود تنگ مجال
2 و آنگه که سخن زان تن نازک رانم باشد سخنم لطیف تر ز آب زلال
1 زمستان و پیری و بیحاصلی بدینصورت ار کرد باید سفر
2 ببینم بچشم آنچه گوشم شنید که باشد سفر قطعه ئی از سقر
1 این سعادت بین که باز اندر زمان آمد پدید وین کرامت بین که ناگه در جهان آمد پدید
2 شد فروزان از سپهر سروری ماه دگر وین جهان پیر را بخت جوان آمد پدید
1 فلک با ما سر یاری ندارد بجز میل دلا زاری ندارد
2 ز پهلوی من این گردون بیمهر جز آهنگ جگر خواری ندارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به