1 در چشم تو باشد سخنم سحر حلال و اندر دهنت سخن بود تنگ مجال
2 و آنگه که سخن زان تن نازک رانم باشد سخنم لطیف تر ز آب زلال
1 گردش گردون بکامم گر نباشد گو مباش ورز مهرش بر سرم افسر نباشد گومباش
2 گر هنرمند از کسی یاری نیابد گو میاب چون هنر یارست اگر یاور نباشد گو مباش
1 یارب این خرم نسیم از عالم جان میرسد یا ز بستان ارم یا باغ رضوان میرسد
2 یا دم پیراهن یوسف شده همراه او از برای نور چشم پیر کنعان میرسد
1 فرخنده باد مقدم عید خجسته فر بر روزگار دولت دارای بحر و بر
2 فرمانده بسیط زمین سرور زمان سلطان وجیه دولت و دین شاه دادگر