- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت شور آبه ایست آنکه بر آتش کباب ریخت
2 نقش سواد زلف تو بر صفحه دلم شد چون سیاهیای که به روی کتاب ریخت
3 رستست در بهار رخت لالهها مگر از اشک خونفشان منش ابر آب ریخت
4 در دیر روشنی و صفا بین که مغبچه یاقوت ناب در قدح آفتاب ریخت
5 شادم به معنی دگرش اینکه محتسب گویند سوی میکده رفت و شراب ریخت
6 گو در حساب عمر نویس آنکه سیم و زر بهر نشات مطرب و می بیحساب ریخت
7 در میکده به کهنه سفالی گدا نیم هر کس که باده ریخت ز بهر ثواب ریخت
8 گلبوی گشت باده مگر از خوی عذار ساقی درون باده گلگون گلاب ریخت
9 فانی به پیری اشک به رخ ریختن خوشست می در قدح خوش آنکه به عهد شباب ریخت