1 در وصل تو عزم دل من روز نخست آن بود که عمر با تو بگذارم چست
2 کی دانستم که بعد از آن عزم درست آن روز به خواب شب همی باید جست
1 هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار سر پیوند چو من باز فرود آرد یار
2 کاشکی هیچکسی زو خبری میدهدی تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار
1 در دست غم یار دلارام بماندم هشیارترین مرغم و در دام بماندم
2 بردم ندب عشق ز خوبان جهان من از دست دل ساده سرانجام بماندم
1 هرچه با من کنی روا باشد برگ آزار تو کرا باشد
2 چون تو در عیش و خرمی باشی گر نباشد رهی روا باشد