درین ره گر به ترک خود بگویی از عراقی غزل 303

درین ره گر به ترک خود بگویی

1 درین ره گر به ترک خود بگویی ببینی کان چه می‌جویی خود اویی

2 تو جانی و چنان دانی که: جسمی تو دریایی و پنداری که جویی

3 تویی در جمله عالم آشکارا جهان آیینهٔ توست و تو اویی

4 نمی‌دانم چو بحر بیکرانی چرا پیوسته در بند سبویی؟

5 ز بی‌رنگی تو را چون نیست رنگی از آن در آرزوی رنگ و بویی

6 به گرد خود برآ، یک بار، آخر به گرد هر دو عالم چند پویی؟

7 مراد خود هم از خود بازیابی عراقی، گر به ترک خود بگویی

عکس نوشته
کامنت
comment