درین ره ای خضر از خار پا از سلیم تهرانی غزل 912

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

درین ره ای خضر از خار پا نمی‌میری

1 درین ره ای خضر از خار پا نمی‌میری ترا گمان که ز آب بقا نمی‌میری

2 زمانه راستی‌ام یاد داد و گفت چو خضر به دست تا بودت این عصا نمی‌میری

3 چو در محیط تعلق نمردی ای درویش ز موج بی‌خطر بوریا نمی‌میری

4 ز جام عشق اگر آب زندگی نوشی چو شعله در دهن اژدها نمی‌میری

5 چنین که زهر به کار تو استخوانم کرد به حیرتم که چرا ای هما نمی‌میری

6 به بحر عشق چه کار است ای نهنگ ترا به مرگ خویش چو ماهی چرا نمی‌میری

7 ستمکشان همه از جورت ای فلک مردند تو از برای چه ای بی‌وفا نمی‌میری

8 به درد عشق چو نبضم مسیح دید سلیم به خنده گفت مرا مرحبا نمی‌میری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر