1 درین نشیمن ادبار جامیا کاری اگر کنی نه چنان کن که شرمسار شوی
2 نهاد چرخ فلک چون زمردین کوهیست که هر صدا که بدو دردهی همان شنوی
3 بسیط روی زمین مزرع مکافات است که دانه ای که در او افکنی همان دروی
1 ای ز کرم چاره گر کارها مرهم راحت نه آزارها
2 روشنی دیده بینندگان پردگی پرده نشینندگان
1 ای ز وجود تو نمود همه جود تو سرمایه بود همه
2 مبدع نوی و کهن ما تویی هست کن و نیست کن ما تویی
1 از حسن آن بصری نافذ بصر نکته ای آرند عجب مختصر
2 کز دل غفلت زده گر دم فشاند آن نفس پاک که حجاج راند