1 درین نشیمن ادبار جامیا کاری اگر کنی نه چنان کن که شرمسار شوی
2 نهاد چرخ فلک چون زمردین کوهیست که هر صدا که بدو دردهی همان شنوی
3 بسیط روی زمین مزرع مکافات است که دانه ای که در او افکنی همان دروی
1 اینکه گفتم حال فرزند نکوست کش به اصل خویش پیوند نکوست
2 آن که باشد بد سگال و بد سرشت در سرشت او هزاران خوی زشت
1 دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد
2 ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم می زند حرفی به دست خود رقم
1 ضعف پیری قوت طبعم شکست راه فکرت بر ضمیر من ببست
2 در دلم فهم سخندانی نماند بر لبم حرف سخنرانی نماند