1 درین کتاب پریشان نگر به خاطر جمع مگو چو کار جهان درهمست و آشفته
2 هزار گنج نصیحت درون هر حرفش چون روح در دل و دانش به مغز بنهفته
3 ولی خبر نه ازین بوالفضول نادان را ازین که بر سر هر گنج اژدها خفته
1 آن کیست که باز آمد و در بزم نظر کرد جان و دل ما از نظری زیر و زبر کرد
2 آن برق یمانستکه افتاد به خرمن یا صاعقهیی بود که بر کوه گذر کرد
1 در شب عید آن سمن عذار سمنبر با دو غلام سیه درآمدم از در
2 هر دو غلامش به نام عنبر و ریحان یعنی زلف سیاه و خط معنبر