1 درین کتاب پریشان نگر به خاطر جمع مگو چو کار جهان درهمست و آشفته
2 هزار گنج نصیحت درون هر حرفش چون روح در دل و دانش به مغز بنهفته
3 ولی خبر نه ازین بوالفضول نادان را ازین که بر سر هر گنج اژدها خفته
1 هر زمانم که به آن ترک سر و کار افتد صلح خیزد ز میان کار به پیکار افتد
2 من به عمد از پی صلح همی جویم جنگ کز پی صلحم با بوسه سر وکار افتد
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است