1 بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود خط بطلان تو چین بر لوح پیشانی بود
2 از گداز تن چه اندیشی اگر جان پروری پاس تن مانند شمع تدشمن جانی بود
3 هر که دانشور بود دانا نداند خویش را دعوی دانایی مردم ز نادانی بود
4 از غرور تو به عاصی تر شوند اهل ریا دامن زاهد، تر از اشک پشیمانی بود
5 تا گشاید لب به رنگ غنچه رسوا می شود بر دل هر کس که جویا زخم پنهانی بود
دیدگاهها **