1 در عالم سفله از بنی آدم کیست کو زد نفسی که نز پی مردن نیست
2 آنکو که دمی ز ناز خندید چو برق کز حادثه همچو ابر سالی نگریست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چشم تر کن به فراق من مسکین ای ماه که جهان را ز سرشکم بلغ السیل ز ماه
2 به وداع من بیچاره برنجان قدمی که فدای قدمت باد دلم بی اکراه
1 گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند با عشق روح در جسد من دمیدهاند
2 در وقت آفرینش من شخص من مگر از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
1 در جهان دل شده ای نیست که غمخوار تونیست هیچ دل نیست که او شیفته در کار تو نیست
2 در همه روی زمین زنده دلی نتوان یافت که به جان مرده آن نرگس خونخوار تو نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به