در جام جهان‌نمای اول از عراقی ترجیع 3

در جام جهان‌نمای اول

1 در جام جهان‌نمای اول شد نقش همه جهان مشکل

2 جام از می عشق برتر آمد گشت این همه نقش‌ها ممثل

3 هر ذره ازین نقوش و اشکال بنمود همه جهان مفصل

4 یک جرعه و صدهزار ساغر یک قطره و صد هزاز منهل

5 بگذر تو ازین قیود مشکل تا مشکل تو همه شود حل

6 با این همه، این نقوش و اشکال بگذار، اگر چه نیست مهمل

7 کین نقش و نگار نیست الا نقش دومین چشم احوال

8 در نقش دوم چو باز بینی رخسارهٔ نقشبند اول

9 معلوم کنی که اوست موجود باقی همه نقش‌ها مخیل

10 خواهی که به نور این حقیقت چشم دل تو شود مکحل

11 اخلاق و نقوش خود بدل کن چون گشت صفات تو مبدل

12 خود را به شراب خانه انداز کان جا شود این غرض محصل

13 زان غمزهٔ نیم مست ساقی گر بتوانی به وجه اکمل

14 بستان قدحی و بی‌خبر شو از هر چه مفصل است و مجمل

15 پس هم به دو چشم مست ساقی می آن نظری به چشم اجمل

16 می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی

17 عشق است که هم می است و هم جام عشق است می حریف آشام

18 این جام جهان‌نمای اول عکسی بود از صفای آن جام

19 وین غمزهٔ نیم مست ساقی نوشد هم ازین می غم انجام

20 این جام بسر نرفت و زین فیض گشت آب حیات در جهان عام

21 زین آب پدید شد حبابی شد هجده‌هزار عالمش نام؟

22 آغاز جهان بین چه چیز است؟ بنگر که چه باشدش سرانجام؟

23 هر چیز از آنچه گشت پیدا آن چیز بود به کام و ناکام

24 آن را که ز می سرشت طینت بی می نفسی نگیرد آرام

25 و آن کس که هنوز در خمار است هم مست شود ولی به ایام

26 خرم دل آنکه از لب یار جام می ناب می‌کند وام

27 ای بی‌خبر از شراب مستی ننهاده ز خویشتن برون گام

28 در صومعه چند دیگ سودا پختیم؟ و هنوز کار ما خام

29 در میکده نیز روزکی چند بنشین تو ز وقت روز تا شام

30 می‌نوش به کام دوست باده پس هم به دور چشم آن لارام

31 می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی

32 پیش از عدم و وجود عالم وز کاف «کن» و کتاب مبرم

33 از عشق درخواست اظهار حروف اسم اعظم

34 برداشت به جای خامه انگشت زد در دهن و نوشت در دم

35 بر کف بنوشت نام و چه نام؟ نامی که طلسم اوست آدم

36 در همزهٔ او وجود مدرج در نقطهٔ او حروف مدغم

37 بنوشت و بخواند و باز پوشید از دیدهٔ هر که نیست محرم

38 ای طالب اسم اعظم، این نام خواهی که تو را شود مسلم؟

39 مفتاح جهان گشا به دست آر بگشا در این طلسم محکم

40 بینی که همه به تو مضاف است معنی صریح و اسم مبهم

41 چون بند طلسم وا گشودی بینی که تویی خود اسم اعظم

42 اسمی که حقیقت مسماست گر دانستی «اصبت فالزم»

43 ورنه، کم نام و ننگ خود گیر میزن در میکده دمادم

44 چون بگشایند ناگه آن در بگشای دو چشم شاد و خرم

45 می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی

46 پیش از عدم و وجود اغیار وز سلطنت و ظهور اظهار

47 سلطان سرای عشق فرمود: پاک است سرای ما ز اغیار

48 یعنی که به جز حقیقت او در دار وجود نیست دیار

49 واجب شود از شهادت و حکم کز غیر نه عین بد، نه آثار

50 لیکن چو به غیر کرد اشارت اغیار ظهور کرد ناچار

51 چندان که همه گواه گشتند بر هستی وحدتش به یکبار

52 دیدند عیان که اوست موجود ویشان همگی محال و پندار

53 گشتند همه گواه و رفتند هم با سر نیستی ، دگر بار

54 این بود شهادت «اولوالعلم» وین بود فرشه را هم اقرار

55 این بود همه بدایت خلق وین بود همه نهایت کار

56 این کثرت نفس بهر آن بود تا وحدت از آن شود پدیدار

57 چون ظاهر شد که جز یکی نیست چه فایده از ظهور بسیار؟

58 گر در نظر تو کثرت آید وحدت بود آن، ولی به اطوار

59 چون سر کثیر جمله دیدی کثرت همه نقش وحدت نگار

60 فی‌الجمله، ز غیر دیده بر دوز این است طریق اهل انوار

61 می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی

62 عشق از سر کوی خود سفر کرد بر مرتبه‌ها همه گذر کرد

63 صحرای وجود گشت در حال هر کتم عدم، که پی سپر کرد

64 می‌جست نشان صورت خود چون در دل تنگ ما نظر کرد

65 وا یافت امانت خود آنجا آنگه چو نظر به بام و در کرد

66 خود آن سر کوی بود کاول زانجا به همه جهان سفر کرد

67 جان را به امانت خود آنجا واداشت، لباس خود بدر کرد

68 در جان پوشید و باز خود را آن بار لباس مختصر کرد

69 وآنگاه چو آفتاب تابان سر از سر هر سرای در کرد

70 اول که به خود نمود خود را انسان شد و نام خود بشر کرد

71 فی‌الجمله، به چشم بند اغیار ظاهر شد و نام خود دگر کرد

72 تغییر صور کجا تواند در نعت کمال او اثر کرد؟

73 تقلیب و ظهور او در احوال اظهار کمال بیشتر کرد

74 ای دیده، تو نیز دیده بگشای ما را چو ز خویشتن خبر کرد

75 می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی

76 عشق از پس پرده روی بنمود کردم چو نگاه، روی من بود

77 پیش رخ خویش سجده کردم آن لحظه که او جمال بنمود

78 خود را به کنار در کشیدم آنگاه که او کنار بگشود

79 دادیم همه بوسه بر لب خویش آن دم که لبم لبانش می‌سود

80 بودم یکی، دو می‌نمودیم نابود شد آن نمود در بود

81 چون سایه به آفتاب پیوست از ظلمت بود خود برآسود

82 چون سوخته شد تمام هیزم پیدا نشود از آن سپس دود

83 گویند که عشق را بپوشان خورشید به گل نشاید اندود

84 آن کس که زیان خویش خواهد پند من و تو نداردش سود

85 پروانه که ذوق سوختن یافت نبود به شعاع شمع خشنود

86 این حالت اگرت عجب نماید بشنو ز من، ار توانی اشنود

87 برخیز، اگر حریف مایی آهنگ شرابخانه کن زود

88 می‌باش خراب در خرابات ور بتوانی به چشم مقصود

89 می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی

90 یاری است مرا، ورای پرده انوار رخش سوای پرده

91 برداشت ز رخ نقاب و گفتا: می‌بین رخ من به جای پرده

92 هرچ از دو جهان تو را خوش آید میدان که منم ورای پرده

93 عالم همه پردهٔ مصور اشیا همه نقش‌های پرده

94 در پرده چو من سخن سرایم چون خوش نبود نوای پرده؟

95 این پرده مرا ز تو جدا کرد این است خود اقتضای پرده

96 نی نی،که میان ما جدایی هرگز نکند غطای پرده

97 تو تار ردای کبریایی ما را نبود ردای پرده

98 جای تو همیشه در دل ماست بیرون ز در است جای پرده

99 من مردم دیدهٔ جهانم دیده نبود سزای پرده

100 گر غیر من است پرده، خود نیست ورنه منم انتهای پرده

101 تو هم به سزای پرده برخیز وز دیدهٔ خود گشای پرده

102 می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی

103 آن مرغک نازنین پر و بال گشتی همه گرد کوه اقبال

104 بودی شب و روز در تکاپوی کردی همه ساله کشف احوال

105 جایی برسید او به یک دم کان جا نرسد کسی به صد سال

106 در اوج فضای عشق روزی پرواز گرفت و من به دنبال

107 ناگاه عقابی اندر آمد آورد شکسته را به چنگال

108 او را چه محل؟ که هر دو عالم چون باز کند ز هم پر و بال

109 در قبضهٔ او چنان نماید کاندر رخ خوب نقطهٔ خال

110 خالی است جهان شکار وحدت کثرت عدم محال در حال

111 این حال تو را چو گشت روشن بگذر ز حدیث پار و امسال

112 گرد سر کوی حال می‌گرد خاک در او به دیده می‌مال

113 تا کشف شود تو را حقیقت از آینهٔ عدوم اعمال

114 ظاهر گردد تو را به تقصیل این راز که گفته شد به اجمال

115 دیدی چو یقین که می‌توان دید پس بر در دل نشین چو ابدال

116 می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی

عکس نوشته
کامنت
comment