-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در رهی می گذشت پیغمبر با گروهی ز دوستان همبر
2 دید قومی گرفته تیشه به دست گرد سنگی بزرگ کرده نشست
3 گفت کین دست و پا خراشیدن چیست وین سنگ را تراشیدن
4 قوم گفتند ما جوانانیم زورمندان و پهلوانانیم
5 چون به زور آوری کنیم آهنگ هست میزان زور ما این سنگ
6 گفت گویم که پهلوانی چیست مرد دعوی پهلوانی کیست
7 پهلوان آن بود که گاه نبرد خشم را زیر پا تواند کرد
8 خشم اگر کوه سهمگین باشد پیش او پشت بر زمین باشد