1 در کوی غم تو صبر بی فرمانست در دیده ز اشگ هر شبی طوفانست
2 دل را ز تو دردهای بیدرمانست با این همه راضیم سخن در جانست
1 گر سر زلف تو بر روی تو جولان نکند عشق تو قصد دل و غارت ایمان نکند
2 با تو کس گوی به میدان نبرد تا غم تو خاطرش خسته تر از گوی به میدان نکند
1 جانا خبر وصل تو زی ما که رساند؟ یا قصه ما سوی تو تنها که رساند؟
2 توتوست چو دفتر غم ما از هوس آنک زینجا به تو طومار غم ما که رساند؟
1 رفت ز ماهی برون چشمه آتش فشان شمع فلک را ز صفر سفره نهاد آسمان
2 شب ز چه کاهد چو شمع هر چه شب آمد از آنک رفت به برج شمال خسرو گردون ستان