1 در وادی معرفت نه گیر است و نه دار کانجا همه بر هیچ نهٰادند سوار
2 رفتم که زمعرفت زنم دم، گفتا دریا به دهان سگ مگردان مردار
1 ای راندهٔ درگاه تو خواری و عزیزی پیدا ز تو هر چیز ندانم تو چه چیزی
2 ما هیچ ورای تو ندیدیم و نبینیم ای آنکه بتحقیق، ورای همه چیزی
1 ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
2 چون اهل زمان نهایم در قید فنا ما فانی مطلقیم در عین وجود
1 من خلد ندانم به صفای اشرف فردوس نباشد به صفای اشرف
2 زین پیش هوای جنتم در سر بود زین پس سر ما و خاک پای اشرف