1 در کوزه نشست گل چو رخسارش دید تا خون دلش در دل قاروره چکید
2 او نیز نشست از سر طنز و طرب خون دل گل در رخ چون گل مالید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گر کِشتهٔ ما غم آورد غم دِرَویم گر بهرهٔ ما درد بود درد خوریم
2 در کار خدا مرا تصرّف نرسد امروز درآمدیم و فردا برویم
1 از دل همه ساله درد حاصل باشد از درد گزیر نیست چون دل باشد
2 و آن را که زدرد بی نصیب است چو من هم دل باشد ولیک غافل باشد
1 ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر
2 در هر دو جهان کجا توان بود این قهر کان آب حیات را بکشتند به زهر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به