1 در کوزه نشست گل چو رخسارش دید تا خون دلش در دل قاروره چکید
2 او نیز نشست از سر طنز و طرب خون دل گل در رخ چون گل مالید
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آنجا که صفای دل بود دایهٔ عیش برسود بود مدام سرمایهٔ عیش
2 افسوس که کار خلق جایی نرسید کز مایهٔ غم شوند همسایهٔ عیش
1 یا رب تو حلاوتی به جانم برسان وز هجر زمانه با وصالم برسان
2 جز تو همه ناقصند در عین وجود ای کامل مطلق به کمالم برسان
1 سرّ قدر از جهانیان پنهان است آن سر به طریق عقل نتوان دانست
2 در جستن آن نقطه که مقصود آن است چون دایره هرک هست سرگردان است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **