- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درکارگاه غیب چو طرح لباس شد گل را حریر قسمت و ما را پلاس شد
2 حربا نکرد روی به محراب آفتاب در خاک نقش پای تو تا روشناس شد
3 بر خاک حسرت، از دم شمشیر ناز تو یک قطره خون چکید و دل بی هراس شد
4 ما جمله مظهریم جمال تو را ولی آیینه در میانهٔ ما روشنانس شد
5 بخشید جان ز باده مرا پیر میفروش دردش درین سبوی سفالین حواس شد
6 بخشد به کام جان، اثر آب زندگی هر دانه ای که با کف افسوس، آس شد
7 یکسان به خاک گشته رواق خرد، حزین بنیاد عشق بین که چه عالی اساس شد