1 در دام رهی فتاد امروز صیدی که ز دامها بجستست
2 و اقبال آنست کز شبانه چون نرگس خویش نیم مستست
3 وین لحظه گشادن قبایش در چند پیاله باده بستست
4 گر خواجۀ به لطف دست گیرد بر من نه نخستمینش دستست
1 باد بر خاک ترک تازی کرد با عروسان خفته بازی کرد
2 ابر از آب دیده وقت سحر جامۀ شاخ را نمازی کرد
1 یا رب! این بچّۀ ترکان چه ز ما می خواهند؟ که همیشه دل ما را ببلا می خواهند
2 زلف پر چین ز چه بر زیر کله می شکنند؟ گر نه مان بسته ترا ز چین قبا می خواهند
1 عشق تو گردست در زمانه برآرد ز آدمیان قحط جاودان برآرد
2 رخصت آهی بده که تا دل تنگم یک نفس آخر بدین بهانه برآرد