1 در تکیهگه واسع این بزم جلیل اندر دم امتیاز با سعی جمیل
2 چون درک یکایک از شهان بیند دور فوق همه باد درک شاه اسمعیل
1 زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است محرومی من از عدم قابلیت است
2 چشم ز عین بیبصری مانده بینصیب زان خاک در گه سرمهٔ اهل بصیرت است
1 هان ای دل هجران گزین در جلوه است آن مه دگر تشریف استغنا مکن بر قد من کوته دگر
2 ای فتنه میانگیزی از رفتار او گرد بلا خوش میکشی میل فسون در چشم این گمره دگر
1 کسی ز روی چنان منع چون کند ما را خدا برای چه داده است چشم بینا را
2 نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز که ساخت عشق تو آوارهٔ جهان ما را