- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در میکده با حریف قلاش بنشین و شراب نوش و خوش باش
2 از خط خوش نگار بر خوان سر دو جهان، ولی مکن فاش
3 بر نقش و نگار فتنه گشتم زان رو که نمیرسم به نقاش
4 تا با خودم، از خودم خبر نیست با خود نفسی نبودمی کاش
5 مخمور میم، بیار ساقی نقل و می از آن لب شکر پاش
6 در صومعهها چو مینگنجد دردی کش و میپرست و قلاش
7 من نیز به ترک زهد گفتم اینک شب و روز همچو اوباش
8 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
9 ای روی تو شمع مجلس افروز سودای تو آتش جگرسوز
10 رخسار خوش تو عاشقان را خوشتر ز هزار عید نوروز
11 بگشای لبت به خنده، بنمای از لعل، تو گوهر شب افروز
12 زنهار! از آن دو چشم مستت فریاد! از آن دو زلف کین توز
13 چون زلف، تو کج مباز با ما از قد تو راستی بیاموز
14 ساقی بده، آن می طرب را بستان ز من این دل غم اندوز
15 آن رفت که رفتمی به مسجد اکنون چو قلندران شب و روز
16 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
17 ای مطرب عشق، ساز بنواز کان یار نشد هنوز دمساز
18 دشنام دهد به جای بوسه و آن نیز به صد کرشمه و ناز
19 پنهان چه زنم نوای عشقش؟ کز پرده برون فتاده این راز
20 در پاش کسی که سر نیفکند چون طرهٔ او نشد سرافراز
21 در بند خودم، بیار ساقی آن می که رهاندم ز خود باز
22 عمری است کز آروزی آن می چون جام بماندهام دهن باز
23 گفتی که: بجوی تا بیابی اینک طلب تو کردم آغاز
24 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
25 ساقی، بده آب زندگانی اکسیر حیات جاودانی
26 می ده، که نمیشود میسر بیآب حیات زندگانی
27 هم خضر خجل، هم آب حیوان چون از خط و لب شکرفشانی
28 گوشم چو صدف شود گهر چین زان دم که ز لعل در چکانی
29 شمشیر مکش به کشتن ما کز ناز و کرشمه در نمانی
30 هر لحظه کرشمهای دگر کن بفریب مرا، چنان که دانی
31 در آرزوی لب تو بودم چون دست نداد کامرانی
32 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
33 وقت طرب است، ساقیا، خیز در ده قدح نشاط انگیز
34 از جور تو رستخیز برخاست بنشان شر و شور و فتنه، برخیز
35 بستان دل عاشقان شیدا وز طرهٔ دلربا درآویز
36 خون دل ما بریز و آنگاه با خاک درت بهم برآمیز
37 وآن خنجر غمزهٔ دلاور هر لحظه به خون ما بکن تیز
38 کردم هوس لبت، ندیدم کامی چو از آن لب شکرریز
39 نذری کردم که: تا توانم توبه کنم از صلاح و پرهیز
40 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
41 ساقی، چه کنم به ساغر و جام؟ مستم کن از می غم انجام
42 با یاد لب تو عاشقان را حاجت نبود به ساغر و جام
43 گوشم سخن لب تو بشنود خشنود شد، از لبت، به دشنام
44 دل زلف تو دانه دید، ناگاه افتاد به بوی دانه در دام
45 سودای دو زلف بیقرارت برد از دل من قرار و آرام
46 باشد که رسم به کام روزی در راه امید میزنم گام
47 ور زانکه نشد لب تو روزی دانی چه کنم به کام و ناکام؟
48 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
49 دست از دل بیقرار شستم وندر سر زلف یار بستم
50 بیدل شدم وز جان به یکبار چون طرهٔ یار برشکستم
51 گویند چگونهای؟ چه گویم؟ هستم ز غمش چنان که هستم
52 خود را ز چه غمش برآرم گر طرهٔ او فتد به دستم
53 در دام بلا فتاده بودم هم طرهٔ او گرفت دستم
54 ساقی، قدحی، که از می عشق چون چشم خوش تو نیم مستم
55 شد نوبت خویشتن پرستی آمد گه آنکه میپرستم
56 فارغ شوم از غم عراقی از زحمت او چو باز رستم
57 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
58 ساقی، می مهر ریز در کام بنما به شب آفتاب از جام
59 آن جام جهاننما به من ده تا بنگرم اندرو سرانجام
60 بینم مگر آفتاب رویت تابان سحری ز مشرق جام
61 جان پیش رخ تو برفشانم گر بنگرم آن رخ غم انجام
62 خود ذره چو آفتاب بیند در سایه دلش نگیرد آرام
63 در بند خودم، نمیتوانم کازاد شوم ز بند ایام
64 کو دانهٔ می؟ که مرغ جانم یک بار خلاص یابد از دام
65 کی باز رهم ز بیم و امید؟ کی پاک شوم ز ننگ و از نام؟
66 کی خانهٔ من خراب گردد؟ تا مهر درآید از در و بام
67 در صومعه مدتی نشستم بر بوی تو، چون نیافتم کام
68 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
69 ساقی بنما رخ نکویت تا جام طرب کشم به بویت
70 ناخورده شراب مست گردد نظارگی از رخ نکویت
71 گر صاف نمیدهی، که خاکم یاد آر به دردی سبویت
72 مگذار ز تشنگی بمیرم نایافته قطرهای ز جویت
73 آیا بود آنکه چشم تشنه سیراب شود ز آب رویت؟
74 یا هیچ بود که ناتوانی یابد سحری نسیم کویت؟
75 از توبه و زهد توبه کردم تا بو که رسم دمی به سویت
76 دل جست و تو را نیافت، افسوس واماند کنون ز جست و جویت
77 خوی تو نکوست با همه کس با من ز چه بدفتاد خویت؟
78 میگریم روز در فراقت مینالم شب در آرزویت
79 بر بوی تو روزگار بگذشت از بخت نیافتم چو بویت
80 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
81 ساقی، بده آب زندگانی پیش آر حیات جاودانی
82 می ده، که کسی نیافت هرگز بی آب حیات زندگانی
83 در مجلس عشق مفلسی را پر کن دو سه رطل رایگانی
84 شاید که دهی به دوستداری آن ساغر مهر دوستگانی
85 برخیزم و ترک خویش گیرم گر هیچ تو با خودم نشانی
86 ور از من غمت درآید جان پیش کشم ز شادمانی
87 جان را ز دو دیده دوست دارم زان رو که تو در میان آنی
88 از عاشق خود کران چه گیری؟ چون با دل و جانش درمیانی
89 از بهر رخ تو میکند چشم از دیده همیشه دیدهبانی
90 در آرزوی رخ تو بودم عمری چو نیافتم امانی
91 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
92 ساقی، ز شرابخانهٔ نوش یک جام بیاور و ببر هوش
93 مستم کن، آنچنان که در حال از هستی خود کنم فراموش
94 ور خود سوی من کنی نگاهی بیباده شوم خراب و مدهوش
95 سرمست شوم چو چشم ساقی گر هیچ بیابم از لبت نوش
96 کی بود که ز لطف دلنوازت گیرم همه کام دل در آغوش؟
97 دارد چو به لطف دلبرم چشم میدار تو هم به حال او گوش
98 مگذار برهنهام ز لطفت در من تو ز مهر جامهای پوش
99 چون نیست مرا کسی خریدار مولای توام، تو نیز مفروش
100 دیگ دل من، که نیز خام است بر آتش شوق سر زند جوش
101 در صومعه حشمتت ندیدم اکنون شب و روز بر سر دوش
102 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
103 ساقی، بده آب آتش افروز چون سوختیم تمام تر سوز
104 این آتش من به آب بنشان وز آب من آتشی برافروز
105 می ده، که ز بادهٔ شبانه در سر بودم خمار امروز
106 در ساغر دل شراب افکن کز پرتو آن شود شبم روز
107 گفتی که: بنال زار هر شب ماتم زده را تو نوحه ماموز
108 چون با من خسته مینسازی چه سود ز نالهٔ من و سوز؟
109 دل را ز تو تا شکیب افتاد بر لشکر غم نگشت پیروز
110 بخشای برین دل جگرخوار رحم آر بدین تن غم اندوز
111 من میشکنم، تو باز میبند من میدرم، از کرم تو میدوز
112 از توبه و زهد توبه کردم اینک چو قلندران شب و روز
113 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
114 ساقی، سر درد سر ندارم بشکن به نسیم می خمارم
115 یک جرعه ز جام می به من ده تا درد کشم، که خاکسارم
116 از جام تو قانعم به دردی حاشا که به جرعه سر درآرم
117 یادآر مرا به دردی خم کز خاک در تو یادگارم
118 بگذار که بر درت نشینم آخر نه ز کوی تو غبارم؟
119 از دست مده، که رفتم از دست دستیم بده، که دوستدارم
120 زنده نفسی برای آنم تا پیش رخ تو جان سپارم
121 این یک نفسم تو نیز خوش دار چون با نفسی فتاد کارم
122 نایافته بوی گلشن وصل در سینه شکست هجر خارم
123 در سر دارم که بعد از امروز دست از همه کارها بدارم
124 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
125 ساقی، دو سه دم که هست باقی در ده مدد حیات باقی
126 قد فاتنی الصبوح فادرک من قبل فوات الاعتباق
127 در کیسهٔ نقد نیست جز جان بستان قدحی، بیار ساقی
128 کم اصبر قد صبرت حتی روحی بلغت الی التراق
129 دردا! که به خیره عمر بگذشت نابوده میان ما تلاقی
130 فاستعذب مسمعی حدیثا مذتاب بذکر کم مذاق
131 من زان توام، تو هم مرا باش خوش باش به عشق اتفاقی
132 اشتاق الی لقاک، فانظر لی وجهک نظرةالا لاق
133 بگذار که بر در تو باشد کمتر سگک درت عراقی
134 استوطن بابکم عسی ان یحطی نظرا بکم حداق
135 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی
136 ساقی، قدحی، که نیم مستیم مخمور صبوحی الستیم
137 از صومعه پا برون نهادیم در میکده معتکف نشستیم
138 از جور تو خرقهها دریدیم وز دست تو توبهها شکستیم
139 جز جان گروی دگر نداریم بپذیر، که نیک تنگ دستیم
140 ما را برهان ز ما، که تا ما با خویشتنیم بت پرستیم
141 ما هرچه که داشتیم پیوند از بهر تو آن همه گسستیم
142 بر درگه لطف تو فتادیم در رحمت تو امید بستیم
143 گر نیک و بدیم، ور بد و نیک هم آن توایم، هر چه هستیم
144 در ده قدحی، که از عراقی الا به شراب وا نرستیم
145 در میکده میکشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی