1 ای در غم نان و جامه و آز و نیاز افتاده به بازار جهان در تک و تاز
2 کاری دگرت نیست به جز خوش خفتن گه مزبله پر میکن و گه میپرداز
1 حقیقت ایدل اکنون چند گوئی همی گوئی تو تا پیوند جوئی
2 ترا پیوند با جانست و جانان توئی پیدا ولی در عشق پنهان
1 بزرگی بود از اصحاب توحید که شد در بادیه عمری بتجرید
2 نه با خود دلو و ابریق و رسن داشت نه آب و زادِ ره با خویشتن داشت
1 چون سکندر را مسخر شد جهان وقت مرگ او درآمد ناگهان
2 گفت تابوتی کنید از بهر من دخمهٔ سازید پیش شهر من
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به