- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دامن دل اشک ز مژگان تر انداز این مشت شرر باز به جیب جگر انداز
2 آنجا که کشد معرفتش تیغ چو خورشید چون ماه گر از اهل کمالی سپر انداز
3 از خویش بهر سو که روی دار امانست زنهار از این مهلکه خود را بدر انداز
4 یا زان مژه کن پهلو خواهش تهی ایدل یا بستر راحت به دم نیشتر انداز
5 هر شب پی تعمیر دلم تا که تو از جور هر روز خرابش کنی ای خانه برانداز
6 باشد که بیفتد زچمن بیضهٔ بلبل ای دل زفغان شعله در این مشت پرانداز
7 خواهی که چو شبنم روی از خود به نگاهی جویا همه تن دیده به جانان نظراندز