در دامن دل اشک ز مژگان از جویای تبریزی غزل 731

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

در دامن دل اشک ز مژگان تر انداز

1 در دامن دل اشک ز مژگان تر انداز این مشت شرر باز به جیب جگر انداز

2 آنجا که کشد معرفتش تیغ چو خورشید چون ماه گر از اهل کمالی سپر انداز

3 از خویش بهر سو که روی دار امانست زنهار از این مهلکه خود را بدر انداز

4 یا زان مژه کن پهلو خواهش تهی ایدل یا بستر راحت به دم نیشتر انداز

5 هر شب پی تعمیر دلم تا که تو از جور هر روز خرابش کنی ای خانه برانداز

6 باشد که بیفتد زچمن بیضهٔ بلبل ای دل زفغان شعله در این مشت پرانداز

7 خواهی که چو شبنم روی از خود به نگاهی جویا همه تن دیده به جانان نظراندز

عکس نوشته
کامنت
comment