در خرابات عشق وقت از عمادالدین نسیمی غزل 150

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

در خرابات عشق وقت سحر

1 در خرابات عشق وقت سحر راه بردم از آن که بد رهبر

2 در خرابات پیر عشقم گفت اندرون آ، چه می کنی بر در؟

3 در خرابات رفتم و دیدم مجلسی با هزار زینت و فر

4 ساغری بود پر ز دردی درد داد ساقی مرا و گفت بخور

5 چون بخوردم از آن یکی جامی زود ساقی مرا گرفت به بر

6 دیده بگشادم و یکی دیدم ساقی و خویش را به هم یکسر

7 در تعجب شدم که هردو یکی است یا یکی بد، دو می نمود مگر

8 گاه شاهد بدم گهی مشهود گاه ساقی بدم گهی ساغر

9 من نیم، هرچه هست جمله هموست من ندانم جز این بیان دگر

10 شد نسیمی ز خویشتن فانی در فروغ جمال آن دلبر

عکس نوشته
کامنت
comment