-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در حضور جماعتی انبوه رفته بودم پی تفرّج کوه
2 کمری را شکافت یک یاری پیش ما ناگهان پی کاری
3 کرمکی یافتم میان کمر سیر و سیرآب و سبز و تازه و تر
4 اندر آنجا مقام خود کرده چون در آب و گیاه پرورده
5 هیچگونه مسام و راه گذر ما ندیدیدم در میان کمر
6 خلق چون دید صورت آن را تازه کردند جمله ایمان را
7 رزق این از کدام راه آمد که تر و تازه چون گیاه آمد
8 قوت از بهر قوّت جان است وان هم از فعلهای یزدان است
9 فعل حق را سبب نمیشاید کم نگردد ز هیچ و نفزاید
10 بی سبب بین که دارد او زنده جمع شو تا کی ای پراکنده؟
11 بسکه دیدیم مرده از خوردن نادر است از گرسنگی مردن
12 گر توانگر بوی و گر درویش نخوری جز که قدر روزی خویش
13 تو کنی جمع تا فلان بخورد عاقل این را ز ابلهی شمرد