1 در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی
2 پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی
3 مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ بر کرام الکاتبین تا کی دروغ املا کنی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در خم این دایره نقش بند چند شوی بند به هر نقش چند
2 نقش رها کن سوی بی نقش رو دیده به هر نقش چه داری گرو
1 چون سلامان را شد اسباب جمال از بلاغت جمع در حد کمال
2 سرو نازش تازگی را سر گرفت باغ لطفش رونق دیگر گرفت
1 ای چو گلت جیب به چنگ خسان دامن صحبت بکش از ناکسان
2 گر چه ز آغاز گشادت دهند عاقبت الامر به بادت دهند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به