در فصل غیر یافته ام من وصال را از سعیدا غزل 15

در فصل غیر یافته ام من وصال را

1 در فصل غیر یافته ام من وصال را یارب مباد فاصله این اتصال را

2 در خلوتی که بار نداری تو هم در او اول ببند با مژه راه خیال را

3 منمای چین جبهه به روی چو آفتاب بر هم مزن صفات جمال و جلال را

4 ای بی مثال آینه ها ساختی ز نور در قلب آدمی و نمودی مثال را

5 بی شبهه باده نوش که قاضی همی برد ز آب حرام قیمت نان حلال را

6 سرخوش برآ زخانه و مستانه زن قدم تا خلق بنگرند صفات جلال را

7 در گوش غنچه نالهٔ بلبل اثر کند فهمند اهل دل، سخن اهل حال را

8 یارب نگاه دار زوال کسی که او دارد به دل زیارت اهل کمال را

9 با سوسن است کار سعیدا در این چمن جز لال، فهم، کس نکند نطق لال را

عکس نوشته
کامنت
comment