صبحدم از شب وصل تو اثر می آرد از سعیدا غزل 246

صبحدم از شب وصل تو اثر می آرد

1 صبحدم از شب وصل تو اثر می آرد آفتاب از سر کوی تو خبر می آرد

2 دیگر از روز قیامت نهراسد هرگز هر که با من شب هجری به سحر می آرد

3 می توان گفت دل آینه را از سنگ است که به روی تو چنین تاب نظر می آرد

4 مزهٔ چاشنی لعل تو در کام خیال داند آن کس که به صد خون جگر می آرد

5 مفلسی باعث تکمیل کسی می گردد هر که بی زر چو شود رو به هنر می آرد

6 آسمان بوقلمون ساز اگر نیست چرا هر زمان در نظرم رنگ دگر می آرد

7 فکر پاپوش چها گردن مردم خم کرد چه بلاها به سر کوه، کمر می آرد

8 بینوایی است نوابخش سعیدا که درخت برگ می ریزد و آن گاه ثمر می آرد

عکس نوشته
کامنت
comment