صبحدم دردکشان نقب به میخانه زدند از جامی غزل 120

صبحدم دردکشان نقب به میخانه زدند

1 صبحدم دردکشان نقب به میخانه زدند بوسه بر یاد لبت بر لب پیمانه زدند

2 زاهدان سبحه به کف عازم آن بزم شدند رقم نقل چو بر سبحه صد دانه زدند

3 صوفیان را دهن از ورد سحر بربستند بس که بر صومعه ها نعره مستانه زدند

4 بود مرغان اولی اجنحه را روی به عشق لیکن آن شعله به بال و پر پروانه زدند

5 گر به شاهان نرسد نقد محبت چه عجب علم دولت این گنج به ویرانه زدند

6 آشنا را کف راحت که نهادند به دل دست رد بود که بر سینه بیگانه زدند

7 شرح احوال پریشانی ما ریخت فرو چون سر زلف پریشان تو را شانه زدند

8 ساغر داد بر ارباب خرد پیمودند سنگ بیداد به جام من دیوانه زدند

9 جامیا گوش فروبند ز افسانه دهر که همه خواب درین عشوه ده افسانه زدند

عکس نوشته
کامنت
comment