صبح از سر صفا بجهان از ابن یمین فریومدی غزل 215

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

صبح از سر صفا بجهان در دمید دم

1 صبح از سر صفا بجهان در دمید دم عیش صبوح گر نکنی وای ازین ندم

2 ساقی در آب بسته فکن آتش مذاب وز صحن دل بباد فنا ده غبار غم

3 بر دست گیر ساغر و انگار روزگار از سر گرفت بار دگر دور جام جم

4 دستم بزلفت ار رسد ای جان نازنین مشکین کمند سازم از آن زلف شست خم

5 مست خراب گردم و اندازم آن کمند در گردن و کشم سوی هستیش از عدم

6 ابن یمین اگر بکمندت خورد بساط باید کشید و داشت چنین کار مغتنم

7 فرصت مده ز دست اگر آگهی ز کار میدار چشم گردش احوال دمبدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر