صبح شد ساقی همان مستی از جویای تبریزی غزل 728

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز

1 صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز خنده ها بر گریه های بی سبب دارم هنوز

2 غنچه گر دارد مرا گردون ز دلتنگی چه باک خندهٔ بی اختیار زیر لب دارم هنوز

3 می کند با عشق، دل زورآزماییها هنوز می رود دست و بغل چون موج با دریا هنوز

4 ضعف پیری شوق عشق و عاشقی از دل نبرد می گشاید شیشه ام آغوش بر خارا هنوز

5 رنگ رعنایی که سرو جنت از وی برده فیض بر زمین از سایهٔ خود ریزد آن بالا هنوز

6 ساقی از جام می اش مشت گلابی برفشان شوخی او خفته در آغوش استغنا هنوز

7 می زند با قامت آن شوخ لاف همسری شرم ناید سرو را با آن قد و بالا هنوز

8 رفت جویا آن گل رو از نظر زان رو مراست مردمک چون لاله داغ چشم خون بالا هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment