صبحدم آورد بویی سویم از جهان ملک خاتون غزل 827

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

صبحدم آورد بویی سویم از پیراهنش

1 صبحدم آورد بویی سویم از پیراهنش راست گویم آب حیوان می چکد از دامنش

2 خون ما در گردنش بود آن نگار و بس نبود طرفه اینست آن که جان گشتست طوق گردنش

3 روی چون ماه تو را محتاج آرایش نبود سنبل تر را چرا آورده ای پیرامنش

4 زآتشی کز جان ما خیزد ز دست جور او نرم هرگز می نگردد آن دل چون آهنش

5 دیده ی یعقوب نابینا شود بینا دگر گر نسیم لطفش آرد بویی از پیراهنش

6 آنچنان رویی و مویی کس ندارد در جهان ای دریغا گر بدی باری عنایت با منش

7 گرچه جوجو داد بر باد جفا خاک مرا ماه و خورشید فلک شد خوشه چین خرمنش

عکس نوشته
کامنت
comment