به دست آیینه از عکس رخش از سلیم تهرانی غزل 473

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند

1 به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند ز شانه زلف او هندوی ترکش بسته را ماند

2 پریشانی ز شوق طرهٔ آشفته‌ای دارد حدیث من که عقد گوهر بگسسته را ماند

3 شدم آسوده تا بر یاد او چشم از جهان بستم به چشم من خیالش زخم مرهم بسته را ماند

4 مگر از صبح محشر روزن من روشنی یابد که شب‌های سیاهم ابروی پیوسته را ماند

5 سلیم او را به جای خویش آوردن نه آسان است دل آوارهٔ من عضو از جا جسته را ماند

عکس نوشته
کامنت
comment