1 در عشق ببر از همه، گر بتوانی جانا طلب کسی مکن، تا دانی
2 تا با دگرانت سر و کاری باشد با ما سر و کارت نبود، نادانی
1 با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟ با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟
2 از سوز بیدلانت مالک خبر ندارد با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟
1 ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب تافتهام از غمت، روی ز من بر متاب
2 زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب
1 ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است
2 آورد به یک زخمه، جهان را همه، در رقص خود جان و جهان نغمهٔ آن پردهنواز است