1 به دست قاصدی داد این حکایت حدیثی پر شکیب و پر شکایت
2 چو واقف شد پریرو راز او را وزان طومار دل پرداز او را
3 به دل گفتا که: ناچارست یاری همین سرگشتهٔ بیچاره، باری
1 ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها زلف تو حلقهحلقه و در حلقه تابها
2 حوران جنت ار به کمالت نگه کنند در رو کشند جمله ز شرمت نقابها
1 بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟ ای در جهان غریب، مسوز این غریب را
2 دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را
1 نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما نهفته نیست کزین غم چه دیده چشم تر ما
2 زمان ما به سر آورد درد عشق تو، جانا هنوز تا غم هجران چه آورد به سر ما؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به