در باغ خرامید شبی آن از جهان ملک خاتون غزل 821

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

در باغ خرامید شبی آن بت مهوش

1 در باغ خرامید شبی آن بت مهوش با غمزه چون ناوک و ابروی کمانکش

2 با قدّ چو سرو چمن و ساعد سیمین با تیغ جفا دلبر و از می شده سرخوش

3 گفتا بزنم تیغ جفا بر تو و گفتم روزیش همین است ز تو جان بلاکش

4 گفتا که صبوری ز رخم کن دوسه روزی گفتم که صبوری نتوان کرد بر آتش

5 خون دل ما می رود ای دوست به راهت دامن تو ز خون من دلسوخته برکش

6 شب خوش چه کنی ای بت مه روی خدا را بازآ که نبودست مرا با تو شبی خوش

7 در کیش مرا نیست که قربان شوم او را با آنکه زند تیر جفاهاش ز ترکش

8 با آنکه جفا می کند او با دل تنگم دانم نکند این دل بیچاره به ترکش

9 گویند چه خواهی به جهان ای دل محزون خواهم شبکی وصل بتی مه رخ مهوش

عکس نوشته
کامنت
comment