1 در سردی یخ بند که لرزد خورشید خون بسته شود چون بقم در رگ بید
2 گل دسته ای از دود شرر بسته شود کاندر کف روزگار ماند جاوید
1 چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا که آرزوی دل آورد در کنار مرا
2 به راه غشق نگیرم زشوق بال و پری که نی پیاده شمارند نی سوار مرا
1 گرد محنت به طوف منزل ماست زهر غم تشنه ی لب ماست
2 برق آتش فروز جوهز کل دود اندیشه های باطل ماست
1 گر شوم صد سال محروم از نگاه روی دوست دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سوی دوست
2 تا قیامت هر سر مویم جدا در خون تپد گر به آرامم نباشد رخصت از سرکوی دوست