1 در آتش عشق جسم و جانم مه و سال آن نوع رساند ورزش خود بکمال
2 کندر دوزخ اگر فتم باشد حال کز دوزخ هجر سوی فردوس وصال
1 زهی از جام عشقت بیخودان را دوستگانیها وزان رطل گران افسردگان را سرگرانیها
2 نشانت یافت هر کو بینشان شد هست ازان آتش به هرسو داغهایت بینشانان را نشانیها
1 ای خاک سر کوی تو گشتن هوس ما بر پای سگت بوسه زدن ملتمس ما
2 گر دم زدن ما بود از مهر تو چون صبح صد شام سیه روز شود از نفس ما
1 ساقیا باده چو ریزی به قدح بهر طرب کی طربناک شوم گر نرسانیش به لب
2 عجب آن نیست که از لعل تو یابیم حیات بی لبت اینکه بود زندگی اینست عجب