1 در آنکه زدی دست ره امن ببست وز شومی ات ادبار به گردن پیوست
2 دریاب که این سر سبکی آشفته ست زنهار که آن معربدی بدمست است
1 غم عشق تو یکدمم کم نیست مونسم بی رخ تو جز غم نیست
2 در تو یک جو وفا نماند و هنوز عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست
1 به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
2 در آب بسته فکن از صراحی آتش تر که زود بگذرد این خاکدان باد وقار
1 مژده که جان نازنین باردگر به تن رسید سرو روان یاسمین باز سوی چمن رسید
2 خنده زنان چو صبح شو بر فلک و بشاره زن کز ره شرق همچو خور خسرو تیغ زن رسید