1 در مصافی پادشاه حق شناس یافت از خیل اسیران بی قیاس
2 با وزیر خویشتن گفت ای وزیر چیست رای تو درین مشتی اسیر
3 گفت چون دادت خدای دادگر آنچه بودت دوستر یعنی ظفر
4 آنچه آن حق دوستر دارد مدام تو بکن آن نیز یعنی عفو عام
1 تا عشق تو در میان جان دارم جان پیش در تو بر میان دارم
2 اشکم چو به صد زبان سخن گوید راز دل خویش چون نهان دارم
1 در راه تو مردانند از خویش نهان مانده بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده
2 در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده
1 گه پیش در تو در سجود آمدهام گه بر سر آتشت چو عود آمدهام
2 مستی مرا امید هشیاری نیست کز عشق تو مست در وجود آمدهام
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به