- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
در بدایت عشق عشق بلای عاشق بود چون مبردی وی را میساید و از او میفرساید گاه او را در آتش بلا میاندازد و گاه او را هدف ناوک ولا میسازد و با او میگوید: ,
2 جنگ سلطانیست اینجا تیرباران چشم دار کان عروسیها بود کانجا شکر باران شود
چون روزی چند دیگر برآید عاشق بلاخود شود خود را بر بالا برآرد تا هلاک شود و نامش ازدفتر وجود پاک شود و گوید: ,
4 مَنْ ماتَ عِشْقاً فَلْیَمُتْ هکَذا لاخَیْرَ فی عِشْقٍ بِلامَوتٍ
چون روزی چند دیگر برآید معشوق بلاء عاشق گردد و بمثل چون سایه شود بیجان سرگردان و بی عیش حیران میگوید: ,
6 از عتاب سایه همچون دوست در نتوان رمید جان بباید دادن و چون سایه بیجان آمدن
با خود بار او نتوان کشید و بخود جمال او نتوان دید از برای آنکه نامتناهی را متناهی بقوت خود ادراک نتواند کرد: ,
8 در دام نیاید ای پسر مه رو عشق مده که بیکرانست