1 در ظلمت هجرت ای بت آب صفات گم کرده راه و نیست امید نجات
2 باشد که چو خضر ناگه اندر ظلمات ایزد ز تو راضیم کند آب حیات
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای غمت برده شادمانی من بی تو تلخ است زندگانی من
2 بسر تو که با تو نتوان گفت صفت رنج و ناتوانی من
1 روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید رایت سلطان عید بر سر میدان رسید
2 خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید
1 عاجز شدن ای دوست ز ناز تو عجب نیست کین قاعده ناز تو جنگیست نه بازی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به