1 در ظلمت هجرت ای بت آب صفات گم کرده راه و نیست امید نجات
2 باشد که چو خضر ناگه اندر ظلمات ایزد ز تو راضیم کند آب حیات
1 ز بهر تهنیت عید بامداد پگاه بر من آمد خورشید نیکوان سپاه
2 چو آفتاب رخ خوب او به اول روز چو ماه نوشکن جعد او در اول ماه
1 جانان نکند هرگز، هرگز نکند جانان شادان دل ما یکدم، یکدم دل ما شادان
2 هجرش چو کشد ما را، ما را چو کشد هجرش صد جان بدهد وصلش، وصلش بدهد صد جان
1 تا خاطر من دست چپ از راست شناخت یکدم به مراد مرکب عمر نتاخت
2 ترسم که بدین رنج به امید نواخت نا یافته کام رفتنم باید ساخت