عشق با کس نیامیزد و در هیچ چیز نیاویزد اما عاشق بمعشوق نیازمندست برای دفع نیاز خود یَحُومُ حَولَهُ گرد سرادق حسن او گردد و معشوق با کرشمه و دلال و ناز است یَحومُ حَولَ حُسْنِهِ اما بنیازمندی نگرانست تا بار کار او کشد پس بدین نسبت سبب عاشق را معشوق بباید تا از در دنیا باو باز رهد ومعشوق را عاشق بباید تا بار کرشمه و ناز او کشد و عشق فارغ از نیاز عاشق وناز معشوق همۀ مرادش آن بود که سر از لجۀ غیرت برآرد ونهنگ وار هر دو را درکشد تا اجتماع ایشان در حوصلۀ او بود و تصور افتراق برافتد: ,
2
عاشق بنیاز خویش مشغول شده
معشوق بناز خویش موصول شده
اگر عشق خود نرفته باشد چون مکوّن در ظهور آمد بر روح غیرت آورد زیرا که ازمحبوب بی نشان نشانها یابد پندارد که او اوست روح گوید من او نیم اما بی او نیم: ,