-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به عهد حسن تو بس فتنه کز جهان برخاست مرا هوای تو ای ماه مهربان برخاست
2 مگر میان تو گفتم درآورم به کنار نشد کنار و بسی فتنه از میان برخاست
3 خلیل وار توانم نشست بر آتش ولیکن از سر کویت نمی توان برخاست
4 به جویبار چمن بر گذشت قامت تو ز عکس سایه ی او سرو بوستان برخاست
5 صبا ز جیب عرق چین تو دمی در داد دل من از سر جان آستین فشان برخاست
6 نسیم زلف تو تا در دماغ من بنشست خیال خال تو تا پیش من عیان برخاست
7 ز شش جهات وجودم زمان زمان دم دم هزار فتنه ز تاثیر این و آن برخاست
8 خیال روی تو در چشم عارفان بنشست ز کنج صومعه فریاد الامان برخاست
9 ز در درآی و دمی در کنار من بنشین که بی تو از همه اعضای من فغان برخاست
10 به گریه گرچه درآیم ز غایت رقت ز چشم من مژه ها چون سر سنان برخاست
11 فسردگان خبر از سوز ما نمی دارند میان ما و مُشَنّع خلاف از آن برخاست
12 به هر کجا که نزاری به سوز دل بنشست فغان ز سدره نشینان آسمان برخاست