-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در سِتر ابر چند توان داشت آفتاب ای رشک آفتاب برافکن ز رخ نقاب
2 خود برگرفته گیر نقاب از جمال خور خفاش چون کند که ندارد توان و تاب
3 گر ذره ای ز نور تجلی کند ظهور همچون کلیم کار ببازی مکن شتاب
4 گردون تراب بر سر آن تیره بخت کرد کز دست داد دامن اولاد بوتراب
5 از مهر همچو ذره ندارد دلم قرار سیماب را گزیر نباشد ز اضطراب
6 چشمم اگر خراب شد از اشک ژاله ریز بر راه سیل زود شود خانمان خراب
7 اشکم اگر عقیق شد از تاب مهر دوست از سنگ لعل پاره کند نور آفتاب
8 مغزم ضعیف گشت ز ماخولیای وصل هم عاقبت هلاک کند تشنه را سراب
9 اکنون نزاریا که گریبان اختیار از دست رفت بیش مکن گردن از طناب
10 بیهوده دست و پا مزن در محیط عشق تن در هلاک ده که ز سر درگذشت آب