در زنگ ابر هر قدر آیینه از جویای تبریزی غزل 209

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست

1 در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست

2 روشن ز شمع بزم بود اهل دید را کاخر به چشم می رود آنکس که خودنماست

3 خواهی به مدعا رسی از مدعا گذر زشت است مدعای تو گر ترک مدعاست

4 ناحق به خاک ریخته ای خون عیش را قاضی میان ما و تو ای محتسب، خداست!‏

5 جویا فریب چشم سخنگوی او مخور کس از زبان آن مژه نشنیده است راست

عکس نوشته
کامنت
comment