در شهر اگر تو شاهد شیرین از فروغی بسطامی غزل 498

فروغی بسطامی

آثار فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی

1 در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی

2 خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی

3 شب گر به جای شمع نشینی میان جمع پروانهٔ وجود مرا شعله‌ور کنی

4 آگه شوی ز خاک ریاضت‌کشان عشق گر در بلای هجر شبی را سحر کنی

5 گر بنگری به چاه زنخدان خویشتن یعقوب را ز یوسف خود با خبر کنی

6 بویت اگر به مجمع روحانیان رسد آن جمع را ز موی خود آشفته‌تر کنی

7 مردند عاشقان ز نخستین نگاه تو حاجت بدان نشد که نگاه دگر کنی

8 نبود عجب اگر به چنین چشمهای مست آهنگ خون مردم صاحب نظر کنی

9 دیدی دلا که بر سر کوی پریوشان نگذاشت آب دیده که خاکی به سر کنی

10 ناوک زنان بتان کمان کش ز چابکی فرصت نمی‌دهند که جان را سپر کنی

11 گر کام خواهی از لب لعلش فروغیا باید ز اشک دامن خود پر گهر کنی

عکس نوشته
کامنت
comment