1 در سینه ز عشق، داغ بسیار بس است اغیار شوند گو جهان، یار بس است
2 دل را بجز از وصال چیزی مدهید چون آینه روزیش ز دیدار بس است
1 باخبر باش که از حال خبرداری هست خواب منع است در آن خانه که بیداری هست
2 سخن دوست به بیگانه نباید گفتن می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست
1 باعث آمدن روح به ابدان، عشق است سبب معرفت حضرت انسان عشق است
2 آفتاب از نفس صبح محبت شد گرم مرشد و پیشرو صاف ضمیران عشق است
1 آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است آتش از گرمی روزش خبر معتبری است
2 زلف، مخصوص رخ موی میانان باشد سنبلی هست درآویخته هر جا کمری است