1 در سینه کسی که راز پنهانش نیست چون زنده نماید او ولی جانش نیست
2 رو درد طلب که علتت بیدردیست دردیست که هیچگونه درمانش نیست
1 دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت
2 میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان میسوخت
1 پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را گفتا سببی هست بگویم آن را
2 من چشم توام اگر نبینی چه عجب من جان توام کسی نبیند جان را
1 پیوسته ز من کشیده دامن دل تست فارغ ز من سوخته خرمن دل تست
2 گر عمر وفا کند من از تو دل خویش فارغتر از آن کنم که از من دل تست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما