1 در دیدن روی یار اگر چشم شوی باید که زپای تا به سر چشم شوی
2 با کشتن و سوختن همی ساز چو شمع تا چشمهٔ نور و نور هر چشم شوی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 تا رهبر تو طبع بدآموز بود بخت تو مپندار که پیروز بود
2 تو خفته به عیش و شب عمرت کوتاه ترسم که چو بیدار شوی روز بود
1 آن کس که به بندگی قرارش باشد با چون و چرای او چه کارش باشد
2 گر بنده ای اختیار در باقی کن آن خواجه بود که اختیارش باشد
1 گفتم که زرخ پردهٔ عزّت بردار بسیار کس اند منتظر آن دیدار
2 نیکو سخنی بگفت آن زیبایار دیدار قدیم است برو دیده بیار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **